هومانهومان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

برای پسرم ...... مرد کوچک خانه ی ما

ختنه

ختنه ختنه ختنه چه قدر از این کلمه بدم میاد ........ وای که چه قدر پسرکم اذیت شد و خودم داغون!! هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر پسرم اذیت بشه...ختنه هومانی رو دکتر موحد انجام داد به روش سنتی توی 83 روزگی پسرم...من تصمیم داشتم زودتر انجام بدیم ولی به توصیه دکتر کودکان عمل کردیم گذاشتیم نزدیک سه ماهگی...ختنه حدود 20 دقیقه طول کشید و تمام مدت پسرکم گریه کرد و نه نه نه و ماما ماما کرد !! جیگرم کباب شد ! فکر کنم در اثر همین استرسم بود که شبش تب و لرز شدید گرفتم و الانم لب و دهنم پر از تب خالای ناجوره!! خلاصه الان با هر بار تعویض پوشک هومانی بیقراری میکنه که فکر کنم یه خورده اش هم ناشی از ترسشه.خدایا اصلا طاقت گریه های عزیز دلمو ندارم...بابایی صبور...
15 دی 1391

78 روزگی پسرکم

 کارای جدید پسرکمون اینه که بلند بلند میخنده و به زبون خودش باهامون حرف میزنه ...آب دهنش زیاد شده و مجبور شدم براش پیش بند ببندم ...وقتی صداش میزنیم برمیگرده و نگاه میکنه ...کاملا منو میشناسه و وقتی بغل کسی میره منو نگاه میکنه...رابطه اش با بابایی خیلی خوبه و کلی باهاش اختلاط میکنه...          اینم یه عکس از اختلاط هومان عسلی با لوسترررررررر       ...
5 دی 1391

بدون عنوان

پسر عزیزم امروز دومین روز از فصل زمستونه... دو شب پیش شب یلدا بود که آخرین روز از فصل پاییزه ، فصلی که برای من و بابایی پر از خاطرات رنگارنگه ، فصلی که خدای مهربون تو رو به ما هدیه کرد...دلم حسابی برا روزایی که گذشت تنگ میشه ، تو هر روز بزرگتر میشی و کلی از لباسات برات کوچیک شدن...فدای تو بشم که روز به روز خواستنی تر میشی. پسر نازم شب یلدا مصادف بود با تولد 31 سالگی بابایی که من براش کیک درست کردم و اولین باری بود که خودم تزئین می کردم آخه اکثرا کیکام بی تزئین بودن یا فوقش با شکلات تزئین میشد ولی حسابی خسته شدم ...بابایی رو غافلگیر کردم وکلی خوشحال شد و خستگیم در رفت...مهمون هم داشتیم البته کاملا خانوادگی بود... تو هم لباس هندونه ای پوش...
2 دی 1391

68 روزگی گل پسر + واکسن دو ماهگی

پسر ناز مامان امروز 68 روزه شد ...روز به روز بزرگتر میشه و شیرین تر و خوردنی تر! و اما کارایی که تا الان هومان جان میکنه : وقتی که شیر خوردنش تموم میشه زل میزنه به چشمای من یا بابایی و شروع به خندیدن و ذوق کردن و آغو آغو کردن و گاهیم اون وسطاش یه صداهای عجیب غریبی درمیاره که کلی بهش میخندیم! خیلی دوست داره رو دوپا بایسته ولی زیاد اینکارو نمیکنیم چون میترسم به کمرش فشار بیاد. توجهش به دستاش زیاد شده میاره جلو صورتشو نگاهشون میکنه . عااااشق  لوستر و پرده و آویز تختشه ...گاهی که نق میزنه میذارمش توو نی نی لای لای و میبرمش زیر لوستر ....کلی ذوق زده میشه و دست و پامیزنه قربونش برم. پستونک و شیشه شیر هر دو رو خیلی راحت قب...
25 آذر 1391
1